
از سال۶۷ که کودکی یکساله بود، در محله هنرستان و بولوار هفتتیر زندگی میکرد، درهمین محله بزرگ شد و ازدواج کرد. البته آن زمان به قول خودش اینجا حاشیه شهر حساب میشده و زمینهای رهاشده بسیاری داشته است.
خاطرات گذشته آنقدر در ذهن مهناز کورهپز، پررنگ است که هنوز نتوانسته با ساختمانهای چندطبقه و بازارهای جدید محلهاش کنار بیاید. خاطرات بکر او مال همان هفتتیر خاکی است. تعریف میکند: ساختمان آرمیتاژ، قدیم یک زمین کشاورزی بزرگ بود که در آن، استخر و خانه هم وجود داشت. بچه که بودم، با مادر و عمهام میرفتیم از آن زمین، گوجه و بادمجانی که خودمان جمعکرده بودیم را میخریدیم و بادمجان شور درست میکردیم.
حدود سالهای۷۵ همه این خانههای چندطبقه خیابان هفتتیر۱۶.۳ که میبینید، زمین رها شده بود. با برادرم میرفتیم دستهدسته گل رز و شقایق از دل این زمینها جمع میکردیم. تا وقتی باغ گل داشت، همیشه روی میزهای خانه ما پر از گل بود.
خانه ما در خیابان هفتتیر۱۶.۶ قرار داشت. نهساله بودم که برف سنگینی آمد. با بچههای همسایهها و عمهام برفها را ریختیم داخل حیاط و با آن خانه اسکیمویی درست کردیم. ناهارمان را هم در آن خوردیم.
پدرم، آقاماشاءالله، از اولین کسانی بود که در محله، لوازمتحریرفروشی داشت و مغازهاش بین هفتتیر۱۶.۱ و ۱۶.۳ بود. وقتی بچه بودم، از مغازه پدر یک قلک پلاستیکی برداشتم و پولهای عیدیام را در آن میریختم. یک سال با پولهایم یک جعبه موزیکال خریدم که تا همین چندسال پیش که دخترم خرابش کرد، نگهش داشته بودم.
این خانه در خیابان هفتتیر۱۶.۱ در گذشته تنها خانه سهطبقه محل بود؛ باقی خانهها ویلایی بودند. یک پارکینگ داشت که جشنها را در آن برگزار میکردند. یازدهساله بودم که در جشن نیمهشعبان به من از آن دمپاییهای قهوهای قدیم جایزه دادند.
زمان ما فشفشههای اکنون نبود. چهارشنبهسوری که میشد، در خیابان هفتتیر۱۶ پسربچهها سیمهای ظرفشویی را نفتی میکردند و درحالیکه نخ به آن وصل بود، میچرخاندندش. سیمها پودر میشد و مثل فشفشه میریخت.
* این گزارش چهارشنبه ۱۵اسفندماه ۱۴۰۳ در شماره ۶۰۹ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.